امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

امیر های مادر

کلاسهای تابستانه امیرعلی جان

امیرعلی جون امسال تابستان پرکار و شلوغی را پشت سر می گذرونه صبح های دوشنبه و چهارشنبه  کلاس قران میره مخصوصا اینکه تابستان امسال ماه مبارک رمضان نیز بود مامانم اصرار داشتند که به کلاس قران بروند خیلی هم برای پیدا کردن یه محیط مناسب برای آموزش قران تلاش کرد که کلاس فقط یاددادن قران نباشه در کنارش تنوع هم داشته باشه    صبح روزهای فرد کلاس شنا می رفت یه روز هم ، مربیهاش   آقایان صفاده و رمضان نژاد با خانواده ها هماهنگ کردند که امیرعلی و دوستاش را به شنا وسط دریا ببرند امیرعلی اینقدر خوشحال بود که نگو خیلی شور و ذوق داشت وقتی که به لب ساحل رسیدیم دوستاشو دید ...
10 تير 1393

کلاس بسکتبال و برنده شدن دوچرخه

کلاس بسکتبال با مربیگری اقای قاسمی را خیلی دوست دارم حدودا یکساله که مدام شنبه ها  ساعت 7تا 8.5  به این کلاس تو سالن حجاب  می روم سه تا از بچه های مدرسه مون هم تو تیم ما هستن با اینکه ماه رمضان خیلی خیلی اذیت میشم هنگام غروب،اما خیلی کلاس بسکتبال را دوست دارم مامانم همان محوطه پیاده روی می کنه تا من کلاسم تعطیل شه امیرعلی جون هم بیشتر اوقات با ما به باشگاه میاد گاهی با یه توپ بازی می کنه و گاهی با مامانم با هم هستند تابستانها روزهای زوج ساعت 10تا11.5 هم بسکتبال داریم البته با اعضای جدید که تازه ثبت نام کردند اما برای ما اعضای اصلی هستیم این ساعت اجباری نیست همان غروب شنبه ها کلاس اص...
10 تير 1393

ماه مبارک رمضان

امسال ماه مبارک رمضان را کامل کامل روزه گرفتم حتی یک روز همراه بابابزرگ جون به همایشی تهران دعوت بودیم بعداز نماز ظهر رفتیم تا روزه ام درست باشه   غروبهای شنبه هم که کلاس بسکتبال دارم واقعا با سختی  می گذرونم اما خدا را شکر تا بریم خونه اذانه امسال هم مثل سالهای قبل بساط مهمونی دادن و مهمونی رفتن به راه بود اول مامان جونم سوم ماه مبارک رمضان دوستاشو دعوت کرد البته زندایی جون و دینا عمه فدا هم بودند غروب به لب ساحل هم رفتند و کلی بازی کردند موقع غذا خوردن هم حسابی بریزو بپاش کردند هفته آخر تیرماه خونه عمه نجمه دعوت شدیم چون تولدش هم بود کلی از ما پذیرایی کرد ن...
10 تير 1393

مهمونی همکاران مامان جون ویلای ما

19خرداد ماه آخرین امتحانم را دادم و خدا را شکر تعطیلات تابستانه ام شروع شد مامان جون که انگار بیشتر از من منتظر تمام شدن امتحانات من بود، ازقبل هم برنامه ریزی کرده بود که آخر هفته همکارانش را دعوت کنه ویلامون. اول برای 5شنبه برنامه ریزی کردند اما بخاطر آقا ارشیا پسر خانم نیکنام که عازم تهران خانه پدربزرگ مادربزرگشون بودند مهمونی را گذاشتند روز 4شنبه.  واقعا هماهنگی با چند نفر از شهرهای مختلف مشکله خلاصه به هرطریقی بود تلفنی از  همکاراشون اوکی راگرفتند از غروب سه شنبه در تهیه و تدارک مهمونی بودند خاله ساراجون هم به مامان کمک کردند صبح زود هم مجددا بیدارشدند بقیه کارهای مانده را انجام دادند حتی برنج را...
10 تير 1393

یک روز بسیار خوب با عرفان جون

آقا عرفان که کلاس ششم هستند بعد از امتحانات پایان ترم به همراه پدرشون به شمال اومدند (سه چهار روز تعطیلات خرداد ماه). چون بشری خانم امتحان داشتند بنابراین اجبارا خاله شفیقه مهربون با ایشان در تهران ماندند قبل از حرکت با ما هماهنگ کردند که یک روز در خدمت عرفان جان باشیم چهارشنبه خیلی منتظربودیم، اما بعد متوجه شدیم فردا پیش ما میاد 5شنبه از صبح ساعت 7 اس ام اس کاری مامانم شروع شد 1سلام صبح قشنگتون بخیر ما بیداریم وبی صبرانه منتظر 2سلام صبح بهاریتون بخیر پس کجایید چشامون چپ شد 3با سلام چند باره ،علف زیر پامون سبز شد از بس دم در ایستادیم خلاصه آقا عرفان حول حوش ساعت 11 با کوله باری از تنقلات آمدند چون دیر به...
9 تير 1393
1